#تلنگر دیدید در بعضی آگهی ها میگن #کافیست_فقط_یکبار_امتحان_کنید #قرآن_کتاب_آسمانی این مورد رو بیش از یک آگهی جدی بگیرید و واقعا کافیست یکبار امتحان کنید و قران رو با ترجمه بخونید و جوا, ...ادامه مطلب
#داستانک_معنوی ماجرایی واقعی که دکتر راتب نابلسی آنرا روایت میکند : گفتند : آنجا که تاکسی ها منتظر مسافر هستند ، شخصی فقیر تاکسی را نگه داشت ، راننده به او گفت کجا می روی ؟ گفت: به خیابانی که , ...ادامه مطلب
#یک_لحظه_سکوت_قدری_تامل در روایات دینی و احادیث آمده همسایه ها و فامیلها تا چند روز در منزل خود غذا پخته و برای خانواده عزادار ببرند که متاسفانه در جامعه ما به این شکل اشتباه تغییر یافته که خانو, ...ادامه مطلب
داستانک معنوی امام علی ع علیه السلام از مقابل دکه قصّابی می گذشت. قصاب گفت: ای خلیفه مسلمین گوشت چاق و خوب موجود است.امام علی علیه السلام فرمود: پول آن موجود نیست.قصاب گفت: من مهلت می دهم و صبر می کن, ...ادامه مطلب
داستانک معنوی چه کنم خدا به من رحم کند؟ کسی آمد خدمت نبی مکرم اسلام عرض کرد یا رسول الله چه کنم خدا به من رحم بکند فرمود سه کار بکن1⃣ ارحَمْ نَفسَکَ ،2⃣ و ارحَمْ خَلقَ اللّه ِ 3⃣یرحَمْکَ اللّه ُ تفسیر معین، ص580✅اول به خودت رحم بکن ما گناه که میکنیم بدن جهنمی میشود بیرحمی است زیادی که میخوریم بدن لطمه میخورد به خود رحم کردن همه چیز را شامل م, ...ادامه مطلب
※◁روزی امام رضا علیه السلام از کوچه رد میشدند که جوانی از ایشان سوال کرد: شما گناه نمیتوانید بکنید یا دوست ندارید؟※◁حضرت حرکت کردند و به خانهای رسیدند که چاه فاضلاب خود به بیرون میکشیدند.※◁حضرت از آن جوان سوال کردند: آیا توگرسنه که می شوی حتی فکر میکنی که کمی از این نجاست ها میل میکنی؟ جوان گفت: هرگز هرگز※◁امام فرمودند: گناه مانند آن نجاست است. اگ, ...ادامه مطلب
✨نکته های نابامر به معروف و نهی از منکر با عمل خود، مردم را دعوت کنید گروهى نزد پیامبر اکرم(صلى الله علیه و آله) آمدند و گفتند: تا ما به همه احکام , ...ادامه مطلب
داستانک معنوی امام صادق علیه السلام می فرماید:یکی از مسلمانان همسایه نصرانی داشت. او همسایه خود را به اسلام دعوت کرد و از مزایای اسلام آنقدر به نصرانی گفت که سرانجام نصرانی اسلام را پذیرفت و مسلمان شد. سحرگاه به در خانه تازه مسلمان رفت و در زد.تازه مسلمان پشت در آمد و پرسید: چه کاری داری؟مرد گفت: وقت نماز نزدیک است. برخیز وضو بگیر و لباسهایت را بپوش تا با هم به مسجد برویم و نماز بخوانیم.تازه مسلمان وضو گرفت. جامه هایش را پوشید و همراه او رفت و مشغول نماز شدند. پیش از نماز صبح هر چه می توانستند نماز خواندند تا صبح شد. سپس نماز صبح را خواندند و آنجا ماندند تا هوا کاملا روشن شد و آفتاب سر زد.تازه مسلمانان برخاست تا به خانه اش برود. مرد گفت:- کجا می روی؟ روز کوتاه است و چیزی تا ظهر نمانده است. نماز ظهر را بخوانیم. تازه مسلمان را نگه داشت تا ظهر فرا رسید و نماز ظهر را نیز خواندند. دوباره گفت:- وقت نماز عصر نزدیک است. نماز عصر را نیز بخوانیم.او را نگه داشت تا نماز عصر را نیز خواندند. تازه مسلمان برخاست به منزلش برود. مرد گفت:- از روز چیزی نمانده، نزدیک غروب آفتاب است. نماز مغرب را هم بخوانیم. او را نگه داشت تا آفتاب غروب کرد. نماز مغرب را با هم خواندند. باز تازه مسلمان خواست برود. مرد گفت:- یک نماز بیش نمانده، آن را نیز بخوانیم. او را نگه داشت. نماز عشا را نیز خواندند. سپس از هم جدا شده، هر کدام به خانه شان رفتند. وقتی که هنگام سحر فرا رسید. مسلمان قدیمی باز در خانه تازه مسلمان رفت و گفت: من فلانی هستم.تازه مسلمان پرسید: چه کار داری؟مرد از او خواست وضو بگیرد و لباسهایش را بپوشد و با او برود تا نماز بخوانند.تازه مسلمان با حال ناراحتی گفت:- برو من فقیر و عیال دار ه,رفتارهای ...ادامه مطلب
داستانک معنوی روزی #امام #علی (ع) برای اقامه نماز در کنار مسجدی توقف کردند و از شخص رهگذری خواستند که در صورت امکان تا پایان نماز از مرکب ایشان مراقبت نماید.شخص رهگذر پذیرفت و امام وارد مسجد شدند. پس از پایان نماز و مراجعه امام برای تحویل گرفتن مرکب، متوجه شدند که آن شخص زین مرکب را دزدیده و متواری شده است.امام مبلغ 2 درهم به یکی از یاران خود پرداخت نمودند تا برای خرید زین جدید به بازار مراج, ...ادامه مطلب
داستانک معنوی (۷۵) مشورت با شریک زندگیدر بنی اسرائیل مرد نیکوکاری بود که مانند خود همسر نیکوکار داشت مرد نیکوکار شبی در خواب دید کسی به او گفت: خدای متعال عمر تو را فلان مقدار کرده که نیمی از آن در ناز و نعمت و نیم دیگر آن در سختی و فشار خواهد گذشت اکنون بسته به میل توست که کدام را اول و کدام را آخر قرار دهی.مرد نیکوکار گفت: من شریک زندگی دارم که باید با وی مشورت کنم. چون صبح شد به همسرش گ,معامله,کنید ...ادامه مطلب