سفره خدا بزرگ است کم نخواهید

ساخت وبلاگ
#داستانک_معنوی

در بعضی از روایات نقل شده که

پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ

در سفری در بیابان به چادر نشینی برخورد،

چادر نشین حضرت را شناخت، بسیار پذیرایی کرد.

هنگام خداحافظی، رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله ـ به او فرمود:

هرگاه از ما چیزی بخواهی از خدا می‎خواهیم که به تو عنایت کند؛

او در جواب گفت: از خدا بخواه شتری به من بدهد

که موقع حرکت، اثاثیه خود را بر آن بگذارم و

چند گوسفند به من عطا کند که در این صحرا آنها را بچرانم،

و از شیرشان استفاده کنم. حضرت آنها را از خدا تقاضا نمود.

خداوند هم تقاضای حضرت را برآورد.

در این هنگام رسول خدا ـ صلّی الله علیه و آله ـ

به اصحاب خود رو کرد و فرمود:

 ای کاش این مرد نظر و همتش بلند بود و

مثل عجوزه بنی اسرائیل، خیر دنیا و آخرت را از ما می‎خواست

تا آن را از خدا می‎خواستم، و خدا به او می‎داد،

 اصحاب تقاضای بیان قصه عجوزه بنی اسرائیل را نمودند.

 حضرت داستان عجوزه را به طور مشروح برای اصحاب شرح دادند.

در این روایت است که

حضرت موسی ع به فرمان خدا

 در جستجوی قبر یوسف پیامبر ع بودند

 و در جریان جستجو پرسید که

چه کسی از جایگاه قبر یوسف آگاه است؟

 گفتند: پیرزنی آگاهی دارد.

 موسی ـ علیه السلام ـ دستور داد که

 آن پیرزن را که از پیری، فرتوت و نابینا شده بود،

 نزدش آوردند.

 حضرت موسی ـ علیه السلام ـ به او فرمود:

«آیا قبر یوسف را می‎شناسی؟»

پیرزن عرض کرد: آری.

حضرت موسی ـ علیه السلام ـ فرمود:

 ما را به آن اطّلاع بده.

او گفت: اطلاع نمی‎دهم مگر آن که چهار حاجتم را بر آوری:

اول: این که پاهایم را درست کنی.

دوم: اینکه از پیری برگردم و جوان شوم.

سوم: آن که چشمم را بینا کنی.

چهارم: آن که مرا با خود به بهشت ببری.

این مطلب بر موسی ـ علیه السلام ـ بزرگ و سنگین آمد.

اینجا بود که مکثی کرد و از زیاده خواهی پیرزن به فکر فرو رفت

 و هم اینجا بود که خداوند فرمود چرا فکر میکنی؟

معجزات علمی قرآن کریم 3...
ما را در سایت معجزات علمی قرآن کریم 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edeniza بازدید : 166 تاريخ : سه شنبه 20 تير 1396 ساعت: 1:42