داستان قابل تامل حضرت داود و حزقیل ع

ساخت وبلاگ

#داستانک_معنوی

داستان قابل تامل داوود و حزقیل ع

حضرت داود ع هنگامی که زبور را تلاوت می‌کرد،


کوه‌ها و سنگ‌ها و پرندگان، پاسخ وی را می‌دادند.

روزی آن حضرت به کوهی رسید که پیامبر عابدی به نام حزقیل ع در آنجا بود،


چون آوای کوه‌ها و آواز درندگان و پرندگان را شنید، دانست که وی داود ع است.

حضرت داود به حزقیل ع گفت: «ای حزقیل آیا هیچ گاه قصد گناه کرده‌اى؟»حزقیل ع گفت: نه.

داود ع گفت: آیا از این عبادتِ خداوند تو را عُجبی رسیده است؟ حزقیل گفت: نه.

داود گفت: آیا دل به دنیا داده‌ای و شهوات و لذّات دنیا را دوست داشته‌اى؟


حزقیل گفت: آرى، گاهی بر دلم راه یافته است

داود علیه‌السلام گفت: وقتی چنین حالتی پیدا می‌شود چه می‌کنى؟

حزقیل علیه‌السلام گفت:

«من به این درّه می‌روم و از آنچه در آن است عبرت می‌گیرم».

حضرت داود ع به آن درّه رفت و

به ناگاه تختی از آهن دید که جمجمه و استخوانهای پوسیده‌ای

بر آن و لوح آهنینی نیز آنجا بود که نوشته‌ای داشت،

داود ع آن را خواند، و دید که بر آن نوشته شده است:

من، اَرْوَیِ بْنِ سَلَمْ هستم


که هزار سال پادشاهی کردم و


هزار شهر ساختم و بسیار فساد کردم آخر کارم این شد که:


خاک بسترم و سنگ بالِشم و کرم‌ها و مارها همسایگانم هستند!


پس هر که مرا بنگرد، به دنیا فریفته نشود.

امالى صدوق ص 61.


***************************************


معجزات علمی قرآن کریم 3...
ما را در سایت معجزات علمی قرآن کریم 3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : edeniza بازدید : 162 تاريخ : شنبه 22 مهر 1396 ساعت: 21:37